طاها فرشته عشقطاها فرشته عشق، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

با تو مادر شدم نور كوچولوي من

اولین زیارت طاهای من

پنجشنبه شب مامانی و بابادی گفتن که دارن میزن قم زیارت . بعدشم بابا حمید اصرار کرد که ماهم بریم پیش شون و یک زیارتی بکنیم و این شد که صبح زود حرکت کردیم . توی راه رفتیم رستوران مهتاب و یه صبحونه حسابی خوردیم و تو عشق منم یه تکه نون سنگک رو گرفته بودی ول نمی کردی  .خلاصه رسیدیم قم و رفتیم هتل مامانی اینا و خدا میدونه چقدر بابادی و مامانی ات از دیدنت خوشحال  بودن .تو موندی هتل و ما رفتیم زیارت کردیم  بعدش هم نهار خوردیم و بعدم باید هتل رو تحویل می دادیم که قبل از رفتن رفتیم توی یه پارک نشستیم و کلی بازی کردی و بهت خوش گذشت و ما کلی برای خریدن اون جوجه زرده که همش عوضش می کردیم خندیدیمممم .... ...
31 خرداد 1393

طاها عشق من

   طاها در حال مطالعه طاها در گلخونه خیار بابادی طاها در حال خوردن سرلاک و شیطونی طاها در سراب .... همراه خاندایی و زی زی طاها در کالسکه ای که چدیدا بابادی و مامانی براش خریدن - دستشون درد نکنه اقعا و اما این هم گوشتهای ماهیچه ای  که  آآآآ دایی موری خریده برای طاها و بسته بندی کردیم برای خوردن سوپ و همچنین اولین سوپی که با ماهیچه براش درست کردیم خورد نوش جونت   ...
21 خرداد 1393

روز پدر - روزت مبارک باباحمید

برای روز پدر خیلی هیجان داشتم امسال اولین سالی بود که همسری پدر بود و دلم می خواست براش سوپرایز کنم نه با هدیه گرون قیمت با یه چیزی که خاطره بشه بگذریم از این که برای روز مادر امسال همسری فقط یه تبریک به من گفت که البته همونم مزه داد برای ساعت 4 کیک خریدم و روی در هم چندتا استیکر چسبوندم  وقتی که اومد تو دید ما شمع روشن کردیم خ کیک گذاشتیم خودش که می گفت خیلی خیلی بهش مزه داده چون فکر نمی کرد من برم بیرون ... از پشت چشمی هم نگاه کردم دیدم از دیدن استیکرها کلی شاد شد . خندید ... خدایا بابا حمید رو همیشه سلامت نگه دار تا مراقب ما باشه ...
21 خرداد 1393
1